هدیه به پیشگاه امام حسم عسگری ـ علیه السلام ـ صلوات
بهترین برادر تو کسی است، که خطایت را فراموش کند و احسان تو را به خود یاد آورد.
بهترین برادر تو کسی است، که خطایت را فراموش کند و احسان تو را به خود یاد آورد.
شب قدری که گم کردیم اینجاست…
9 دی، 9 دی، 9 دی و ما ادریک ما9 دی؟ تو چه میدانی که 9 دی چیست؟شأن 9 دی از صفحات تقویم بالاتر است. 9 دی ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامی. 9 دی تجربه عاشوراست به زبان بسیجیان خامنهای که میتوان تا کربلا رفت اما با حسین بازگشت و زینب به اسیری نرود. 9 دی،9 دی، 9 دی. 9 دی اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامی بود و فرشتهها شهدایی بودند که همراه با ما ستارههای حضرت ماه، «این عمار» خامنهای را با حضور خود لبیک گفتند. تقدیر ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامی خوب نوشت. ما در این شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامی به جای قرآن صامت، قرآن ناطق را بر سر خود گذاشتیم. 9 دی ما گفتیم؛ الهی العفو از «این عمار» و خدا ما را بخشید به آبروی شهدا. 9 دی تجلی شهدا بود. من بودم و تو بودی و ما بودیم و مادر شهیدی و فوج فوج شهدایی که آمده بودند تا سلام ارباب بیکفن را به ما برسانند: «السلام علیک یا اباعبدالله». آنانکه شهدا را در 9 دی ندیدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصیرت. چشمها را باید شست. چفیه نمیآید به خواص بیبصیرت. چفیه را به شهدا میشناسند. چفیه بر دوش خامنهای زیباست و آنانکه پرسه در مه میزنند، چه میدانند چفیه چیست. چه میدانند 9 دی شب قدر انقلاب اسلامی است و چه میدانند شب را به ماه و ستارهها میشناسند. نه، شب تاریک نیست. خفاش تاریک است و چون کور است، نه ماه را میبیند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه میکنید، ما به آه ماه نگاه میکنیم که از دست خواص بیبصیرت آه میکشد. چشم نه، نگاه را باید شست. آن چشمی که در 9 دی حضور شهدا را ندید، «گناه» کرده است، «نگاه» نکرده است. چشم ما در 9 دی هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جای بعثیها، بعضیها باشند، لاجرم باید خون گریه کنی. اگر در 8 سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثیها بریدند، اینجا بودند بعضیها که قصدشان بریدن فریاد ما بود. بعضیها نمیخواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنههای پیچیده نگاه آدمی را میزنند. بعضیها را کار با پای ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پیمایی ما به ماه پیمایی ما کرده بودند. بعضیها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بیعت ما با حسین کار داشتند. بعضیها میخواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامی جدا کنند. جمهوری اسلامی باشد اما به گونهای که بود و نبودش برای آمریکا و اسرائیل هیچ فرقی نداشته باشد. جمهوری اسلامی قلابی و نه جمهوری اسلامی انقلابی. در این جنگ، بکشی متهم میشوی به برادرکشی. کشته شوی، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهید حساب میشوی. حرف بزنی، میگویند ساکت. سکوت کنی، با «این عمار» چه کنی؟ سال 88 یک سال نبود. یک عمر بود برای ما و در این عمر پر از درد و غصه، این فقط 9 دی بود که بر ما خوش گذشت. در 9 دی دوباره ما به راه افتادیم. دوباره فریاد آشتی کرد با حنجره ما. دوباره نگاه خوش نشست به چشمان ما. دوباره زنده شدیم. 9 دی، روز حیات دوباره ما بود. اگر خامنهای گفت؛ این عمار، رهبرا! ما همه عمار. 9 دی جلوه عمار بود… «میثم میثم عمار»… 9 دی ما با شهدا آمدیم و پدر شهیدان کریمی عکس علی و عباس را هم آورده بود. 9 دی ما با شهدا اما با خشم عاشورایی آمده بودیم. ما باز هم زودتر از دوربینهای صدا و سیما رسیدیم. ما به دعوت شورای هماهنگی نیامده بودیم. از خشم آشوب عاشورا آمده بودیم. از خشم لشکریان عمر سعد که باز هم خیمه حسین را آتش زدند. «یا خیل الله ارکبی و ابشری بالجنهًْ». ما در 9 دی حرفمان به خامنهای این بود: «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی» که ما فرزندان علمدار کربلاییم. هر درس که لازم بود عباس به ما داده است. پادرمیانی خواص بیبصیرت همان جام زهری بود، همان امان نامهای بود که ما به مولایمان عباس اقتدا کردیم و پاره کردیم آن نامهها را آن بیانیهها را. اوج ادب عباس لحظهای بود که جواب سلام شمر ملعون را نداد و اوج ادب ما لحظهای بود که فریب نخوردیم بعضیها چقدر با امام عکس دارند. بر عکس راه امام بر خلاف جهتی که ولایت فقیه نشان میدهد، حرکت کنی، خواه با خمینی عکس داشته باشی خواه با آمریکا در یک قاب نشسته باشی. خواه خیر سرت نخستوزیر امام باشی، خواه رمز جدول جروزالیم پست. حتی «با علی در بدر بودن شرط نیست» که گفت، به «آقای ولایت مترو» گفت، به «جناب جام زهر» گفت، به «حضرت پرسه در مه» گفت، به «عالیجناب ساکت» گفت، به آنان که گم شده بود خاندان نبوتشان را گفت و گفت: «با علی در بدر بودن شرط نیست، ای برادر نهروان در پیش روست»… نه، ما هنوز از دست «این عمار»ی که رهبر گفت، با خواص بیبصیرت بیحساب نشدهایم. آن احترام از روی ادبی بود که ما به احترام ولایت فقیه برای شما نگه داشتیم ولی این نوشته از روی ولایتپذیری عاشورایی ما نوشته شده است. پس با دقت بخوانید و بدانید ما ملت هم اگر میخواستیم مثل خواص بیبصیرت ولایتپذیر باشیم، «آقا» نه یک بار که هر روز و هزار بار باید میگفت «این عمار» که این عمار را رهبر از دست ولایتپذیری خندهدار شما گفت. ولایتپذیری شما قرائت جالبی است از ولایتپذیری. یعنی تنها گذاشتن علی نه به بهانه گرما و سرما و جنگ و نبرد که به همین بهانه ولایتپذیری. لابد «آقا» باید تکتکتان را جداگانه صدا میکرد و یکییکی به شما میگفت «این عمار» که مطمئن میشدید سخن گفتن علیه سران فتنه، لالمانی نگرفتن در برابر سران کفر، خروج از ولایتپذیری نیست؟! لااقل یک هزارم حقوقی که میگیرید، یکصدم فیشتان دفاع کنید از نظامی که از آن حقوق میگیرید. اگر سیدعلی فقط مثل شما ولایتپذیر داشت و اگر ما، ملت ما نسل 9 دی نبودیم، چه دور و دراز میشد «این عمار». برای ولایتپذیری باید «بها» داد یا همین ولایتپذیری را هم به دیگر بهانههایی که معمولا برای تنها گذاشتن علی استفاده میکنید، اضافه کنید؟! ولایتپذیری ما ادعا دارم که بسی فرق میکند با ولایتپذیری شما. ما بیگانهایم با این ولایتپذیری. اینگونه ولایتپذیر بودید که لابد رهبر «خواص بیبصیرت»تان خواند و از دستتان «این عمار» گفت. نه جانم؛ ولایتپذیری ما هزینه از جانمان فقط نیست که بالاتر خرج از اندک آبرویی است که از صدقه سر همین ولایت فقیه به ما رسیده است که الگوی ما در ولایتپذیری آن بیبصیرتی نبود که در 9 دی پرسه در مه زد و آن بیبصیرتی نبود که تنگه احد را، ولایت فقیه را به عافیت سفیه فروخت. به جای این همه هزینه کردن از «آقا» برای امور ریز و درشت دستگاه تحت مدیریتتان، کمی از ولایتپذیری خود عاشورایی هزینه کنید. اگر بگویم اسوه ما در ولایتپذیری فقط و فقط شهدا هستند، به چه کسی برمیخورد؟ بعضیها از یک موبایلشان از تکذیب یک تماس در وقت لازم حاضر نیستند برای ولایت فقیه بگذرند؛ هیهات چون شما ولایتپذیری کنیم. هیهات منا الذله. شهدا در ولایتپذیری خود ایثار داشتند؛ بیتالمقدس را، فتح خرمشهر را به پای امام نوشتند. برای عدمالفتح از خودشان مایه میگذاشتند، نه از ولایت فقیه. شهدا در نثار ثار هم ایثار داشتند. شما را الگوی ولایتپذیری کیست که به جای حقیقت، مصلحت را به پای «ولایت» مینویسید؟ با شما باشد البته که علی تنها میماند اما با شما نیست. از 9 دی به بعد با ما است. ما حاضریم جلوتر از جسم علی و نه امر علی، سپر بلای مولا شویم و خود را به در خیمه معاویه برسانیم و علی به ما بگوید، بازگرد؛ این گفتن علی و این بازگشتن ما هزار بار بهتر از آن است که در کنار علی باشیم و با علی عکس داشته باشیم اما علی ما را محرم خود نداند و به جای ما، به چاه نخلستان بگوید «این عمار» که ولایتپذیری هم خطری با «آقا»ست، نه هم سفری با رهبر. الگوی ما در ولایتپذیری شهیدی بود در «جزیره بوارین» که لحظاتی قبل از شهادت میگفت: «رو ندارم به امام نگاه کنم. هنوز خط باز نشده. چیزی به امام نگویید، مبادا دلش بشکند». آهای خواص بیبصیرت! ما اگر میخواستیم مثل شما ولایتپذیر باشیم، مثلث جام زهر بازهم کارگر میافتاد و به خامنهای هم مثل خمینی جام زهر میداد. پادرمیانی خواص بیبصیرت در فتنه 88 جام زهر بود و ما در 9 دی زدیم و این جام را شکستیم اما جام جم، «خواص بیبصیرت، مایه ننگ ملت» را پخش نکرد. لابد به رسانه ملی هم بزرگان گفته بودند که سانسور کند صدای ما را در 9 دی؟! من از مسؤولان نظام یک خواهش دارم: «لطفا شجاعت خود را به پای ولایت بنویسید» که در جمهوری اسلامی از همه بیشتر «آقا» از رسانه ملی انتقاد کرده است. «آقا» کم از قوه قضائیه انتقاد کرده؟ نثار ثار که مال شهدا بود، لااقل در ولایتپذیری نظریتان ایثار داشته باشید که «آقا» سخن پنهانی ندارد. ما از ایشان شنیدهایم که میکروب سیاسیاند آنان که میکروب سیاسیاند اما نشنیدهایم که فعلا مصلحت نیست با سران فتنه برخورد شود. البته ما در صداقت مسؤولان تردید نداریم. نیز اقتضائات اداره مملکت سرمان میشود اما آنچه باعث میشود مخمان سوت بکشد بیحساب و کتاب خرج کردن شما از ولایتفقیه است. نسل من حق دارد بگوید «بابای ما است خامنهای». نسل من غرورش را به پای رهبر مینویسد. شب قدرش 9 دی را به پای ولایتفقیه مینویسد. نسل من ترسو نیست اما حتی اگر هم جایی از سر مصلحت بترسد یا از سر مصلحت، شجاعانه بترسد، این ترس را به پای خودش مینویسد. نسل من نسل 9 دی کی و کجا از «آقا» هزینه کرد که مثلا چون رهبر به ما نگفته بود، صبح تا ظهر عاشورا چنین و چنان کردند آشوبگران؟ نسل من نسل 9 دی این یومالله را به پای رهبر مینویسد. لطفا در ولایتپذیری از این شهدای زنده درس عبرت بگیرید و لطفاتر فرق بگذارید میان شأن خود با شأن رهبر که شما سرباز هستید و شأن سرباز مصلحت سنجی نیست؛ یورش به دشمن است.
یک وقت سرباز علی سرداری چون مالکاشترنخعی است؛ آنجا امام مسلمین جوری تصمیم میگیرد و آن وقت که گرد حسین را کوفیان پیمانشکن پر کردهاند، آنجا رهبر جامعه اسلامی به گونهای دیگر. ای خوشا سربازی برای رهبر باشیم که متاثر از ولایتپذیری خندهدار ما مجبور به «این عمار» گفتن به «خواص بیبصیرت» نباشد. البته شک نیست که افراط نباید کرد اما افراط را شما دارید در تفریطتان میکنید با این هزینه کردنهای بیخود از ولایت. شما با مجتبی در کربلای 5 نبودید، با ما که در کربلای فتنه بودید! در شاخ شمیران نبودید، در شمیران که بودید. در ارتفاعات الله اکبر نبودید، در الله اکبرهای مسجد ضرار در جنگ نرم که بودید. در آن 8 سال دفاع مقدس نبودید، در این 8 ماه دفاع مقدس که بودید. شهید امیر حاج امینی را نمیشناسید، یعنی شهید حسین غلام کبیری را هم نمیشناسید؟! فکه نرفتهاید، جنوب شهر هم گذرتان نیفتاده؟ شلمچه نبودید، کوچههای صد شهید هم ندیدهاید؟ مادر 5 شهید ندیدهاید؟ دست پدر شهید نبوسیدهاید؟ نکند من مینویسم «فکه» شما یاد مکه میافتید؟ یاد سکه، یاد سکته بصیرت بر اندام خواص! شما را کیست الگو در ولایتپذیری؟… گفت: «در کجا بودید وقتی جنگ شد/ عرصه بر مردان عالم تنگ شد؟»… گفت: «تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست/بین ابروها رد قناسه چیست؟»… گفت: «ای آب ندیدهها و آبیشدهها/ بیجبهه و جنگ انقلابی شدهها؛ مدیون فداکاری جانبازانید/ ای بر سر سفره آفتابی شدهها»… آهای آقایان! من از شما یک سؤال خیلی آسان دارم؛ سالگرد عملیات کربلای 5 چه روزی است؟… گفت: «دستهایم تا به آهنج رفت/ تا غروب کربلای 5 رفت؛ جز بسیجیها که عاشقپیشهاند/ دیگران این روزها بیریشهاند». ملت ایران بسیجی است و برای بسیجیها اساسیترین قانون این مملکت وصیتنامه شهداست (صلوات محمدیپسند بفرستید). بوسیدن دست بسیجیها زیباست اما عمل به وصیتنامه شهدا از آن هم زیباتر است. عمل به وصیتنامه شهدا یعنی احترام محض به قانون اساسی. نقطه به نقطه هر قانونی در این مملکت مدیون قطره قطره خون شهدایی است که جوهر قلم وصیتنامههایشان بود (تکبیر!) قانون اساسی قانون مقدس نظام جمهوری اسلامی است اما اگر شهدا و وصیتنامه شهدا نبود، از این قانون اساسی آیا چیزی هم مانده بود که من و شما سنگ آن را به سینه بزنیم؟! با این همه اساسیترین حرف من این است: براساس اصول قانون اساسی میتوان در راه ولایتفقیه نثار ثار کرد اما فقط براساس اصول وصیتنامه شهداست که شهید عباس رفعتی لحظاتی قبل از شهادت میگوید؛ «ما خط را نشکستیم، خدا شکست. امام را تنها نگذارید. به امام بگویید…» و عباس نتوانست پیام خود را به امام بگوید، چون دیگر به شهادت رسیده بود و هنوز داشت از پهلویش خون میجوشید و چفیهاش سرخ شده بود و همسرش بیشوی و 4 فرزندش یتیم و مادر و پدرش بیفرزند… گفت: «این چراغی است که خاموش نگردد هرگز/ داغ اولاد فراموش نگردد هرگز؛ بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمیمیرد/ که من عشق شهادت را ز مولایم حسین گیرم»… گفت: «پس از 15 سال غریبی بینشانی/ خدا میخواست در غربت نمانی؛ از آن سرو سرافراز تو هر چند/ پلاکی بازگشت و استخوانی.»… گفت: «ای شهید با خون خود دین را مصفا کردهای/ حمله بیتالمقدس را تو برپا کردهای؛ رمز پیروزیتان چون بود با نام علی/ از علی آموختی اینگونه سودا کردهای؛ گوهر دردانه بودی بهر مادر ای عزیز/ اذن میدان را ز بابایت تقاضا کردهای؛ بعثیان کشتند اما نام نیکت تا ابد/ ثبت شد بر قلب تاریخ، آنچنان جاکردهای.»… گفت: «خدا را شکر و سپاس که به امت مسلمان ایران رهبری فقیه عطا کرد تا راه را از بیراهه تشخیص دهند و خوشا به حال آنانکه فقیه و امام زمان خود را شناخته و تا مرز شهادت از او پیروی کردند.»… گفت: «شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ماست/ ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست؛ اینجاست خوابگاه شهیدان کوی دوست/ فردا جوار قرب حقیقت دیار ماست».
منبع: کتاب قطعه 26؛ حسین قدیانی.
عامل انحطاط جامعه اسلامی: دور شدن از ذکر و دعا، دنیا طلبی وبه دنبال شهوت ها رفتن
حرف در این زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سوال مطرح میکنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می کند. آن آیه این است که می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا.» دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است: یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویت؛ حساب معنویت را از زندگی جدا کردن و توجه و ذکر و دعا و توسل و طلب از خدای متعال و توکل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن. دوم «واتبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوس ها رفتن و در یک جمله: دنیا طلبی. به فکر جمع اوری ثروت، جمع آوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسی و بزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه ی اسلامی، آن حالت آرمان خواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این که «دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»،معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.
نظام اسلامی، با ایمانها، با همت های بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود می آید و حفظ می شود وپیش می رود. شعارها را کم رنگ کردن، اصول اسلام و انقلاب را مورد بی اعتنایی قرار دادن و همه چیز را با محاسبات مادی مطرح کردن و فهمیدن، جامعه را به آن جا خواهد برد که به چنان وضعی برسد.
آنها به آن وضع دچار شدند. روزگاری برای مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضای خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامی مطرح بود؛ آشنایی با قرآن و معارف قرآن مطرح بود، دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا و بی اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود و نتیجه اش آن حرکت عظیمی شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی، شخصیتی مثل علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ، خلیفه شد. کسی مثل حسین بن علی ـ علیه السلام ـ شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بی اعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهایی که این معیارها را دارند، در صحنه ی عمل می آیند و سر رشته ی کارها را به دست می گیرند و جامعه، جامعه ی اسلامی می شود. اما وقتی که معیارهای خدایی عوض شود، هر کس که دنیا طلب تر است، هرکس که شهوتران تر است، هر کس که با صدق و راستی بیگانه تر است، بر سر کار می آید. ان وقت نتیجه این می شود که تمثال عمر بن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد به ریاست می رسند و کسی مثل حسین بن علی ـ علیه السلام ـ، به مذبح می رود، و در کربلا به شهادت می رسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانی که دلسوزند، نگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض شود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است انسان با تقوایی مثل حسین بن علی ـ علیه السلام ـ، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگی و دست و پاداری در کار دنیا و پشت هم اندازی و دروغگویی و بی اعتنایی به ارزشهای اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسی مثل عبیدالله، شخص اول کشور عراق شود. همه ی کار اسلام این بود که این معیارهای باطل را عوض کند. همه ی کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادی جهانی بایستد و آنها را عوض کند.
منبع: 72 سخن عاشورایی، از بیانات امام خامنه ای ـ حفظه الله ـ، به کوشش علیرضا مختار پور قهرودی.
هزار خشت نچیده
با خودتان روبرو شوید
گاهی بایستید و با دقت به نشانه ها و نغمه های درونی تان گوش دهید . شاید بهترین راه شناختن و شناساندن هوشمندی های تان آن باشد که به رفتار و احساسات خود در دوره ای از زمان، توجه نمایید . فرصتی برای تجزیه و تحلیل وجود خودتان بگذارید . به درون خود بنگرید و سعی کنید نیرومند ترین استعدادهای تان را شناسایی کنید و با تمرین و یادگیری ، آنها را نیرومند تر کنید .
گذشته خود را دوباره مرور کنید
یک راه مطمئن برای شناسایی بزرگترین توانمندی نهفته شما ، برگشتن یک گام به گذشته و اندیشیدن بر روی فعالیتها و کارهای انجام شده است . یک گام به عقب برگردید . بیندیشید که چه فعالیتی را با شتاب و بی دردسر انجام داده اید و گامهای آن را با کمترین تجربه ، به آسانی برداشته اید .
اگر چنین فعالیتی را به خاطر آوردید ، تکرار آن یا نمونه های آن را در ماه های بعد پییگری نمایید و به خاطر آورید. در گذر زمان، به هوشمندی برتر خود آگاه می شوید و می توانید با پالایش و پرورش آن به سوی یک توانمندی شایسته و نیرومند گام بردارید.
توانمندی، عکس فوری نیست!
توانمندی، یک باره خود را به طور کامل ظاهر نمی کند.
توانمندی هر فرد از مواد خام ویژه ای آفریده شده است که عبارتند از : استعداد و هوشمندی؛ آگاهی ها؛ ومهارت ها.
بخشی از این مواد همچون آگاهی و مهارت، آموختنی هستند و با تمرین به دست می آیند که این امر نیز مستلزم صرف زمان و هزینه است.
نقطه تمرکز خود را دگرگون کنید!
نقطه تمرکز خود را دگرگون سازید و از مشغول شدن افراطی به کم و کاستی های خود اجتناب ورزیدو سعی کنید بیشتر در پی کشف استعدادها و هوشمندی های خود باشید و با سرمایه گذاری بر روی آنها، خود را به برتری و موفقیت برسانید؛ چرا که برترین منطقه رشد هر فرد، در توانمندی های برتر او نهفته است.
کاستی هایتان را مدیریت کنید.
راهکارهای مختلفی برای مدیریت کاستی ها وجود دارد که برخی از آنها کلی و عمومی هستند و برخی شخصی و خصوصی. از موارد کلی، ما به دو مورد آن اشاره می کنیم و موارد شخصی و خصوصی را خودتان باید از طریق تفکر و مشاوره و با توجه به ویژگی های شخصیتی و علمی خود پیدا کنید:
1ـ برخی از کاستی ها را می توان در مواقع نیاز به سویشان روی آورد و آموخت. برای مثال، یادگیری مهارت سخنرانی در ابتدای طلبگی یک امر ضروری نیست، بلکه می توان آن را پس از طی مقدمات طلبگی ؛ در یک دوره خاص فرا گرفت.
2 ـ برخی دیگر از کاستی ها را می توان از طریق مشارکت و تشکیل تیم و بهره مندی از کمک دیگران برطرف کرد. مثلا ممکن است شما ایده پرداز خوبی باشید، ولی قدرت پرورش و ارائه آن را به طور مطلوب نداشته باشید. در این صورت می توانید به کمک همکاری با فردی که در این زمینه توانمند است، مطالب خود را به خوبی ارائه دهید.
حالا، به استعداد و هوشمندی خود جهت دهید.
استعدادهای شناخته شده مانند سرمایه هایی هستند که راه و جهت می خواهند. برای جهت دادن به این سرمایه ها، یا در واقع همان شناخت وظیفه، چند اصل مهم را باید رعایت کرد:
1 ـ آزادی از اسارت ها و هواهای نفسانی
2 ـ استفاده از نیروی عقل برای میزان و سنجش
3 ـ مشورت با افراد خبره
4 ـ مطالعه در زمینه مورد نظر
5 ـ حرکت با ملاک اهمیت
توضیح آنکه برای میزان و سنجش، باید نیروی عقل را به کار گرفت و برای اطمینان بیشتر باید با افراد خبره و راهبر مشاوره کرد و از فکر و عقل و ارزیابی و سنجش آنها بهره مند شد.
همچنین باید توجه داشت که به هنگام مشورت، نباید اسیر برداشت ها و حرف ها بود، بلکه باید ملاک ها را به دست آورد و از اطلاعات و آگاهی های دیگران بهره مند شد و آنها را سنجیده و سپس انتخاب کرد. به عبارت دیگر، مشورت، چشم خود را کور کردن نیست؛ بلکه از چراغ های دیگران بهره گرفتن است.
نشریه علمی فرهنگی اجتماعی خشت اول ـ شماره 7 ـ زمستان 85.
امام خامنه ای ـ حفظه الله تعالی ـ : در نظام اسلامی علم و دین پا به پا باید حرکت کند، وحدت حوزه و دانشگاه یعنی این. (1368/9/29)
علامه مصباح یزدی ـ حفظه الله تعالی ـ : وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی وحدت در هدف.